English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6562 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to grope for anything U درتاریکی پی چیزی گشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to search for anything U پی چیزی گشتن
to look for anything U چیزی گشتن
groped U در تاریکی پی چیزی گشتن
scrounge around <idiom> U درپی چیزی گشتن
orbs U بدور چیزی گشتن
groping U در تاریکی پی چیزی گشتن
gropes U در تاریکی پی چیزی گشتن
grope U در تاریکی پی چیزی گشتن
grabble U با دست پی چیزی گشتن
orb U بدور چیزی گشتن
backing up the wrong tree <idiom> U [دنبال چیزی در جای اشتباهی گشتن]
to grabble for anything U چهاردست وپاشدن وپی چیزی گشتن
in the drak U درتاریکی
shot in the dark <idiom> U تیری درتاریکی
benite U درتاریکی انداختن
A shot in the dark U تیری درتاریکی
benight U درتاریکی جهل انداختن
They escaped under cover of darkness. U درتاریکی شب فرار کردند
The entire city was plunged in darkness . U تمام شهر غرق درتاریکی بود
to muck a bout U ول گشتن
searches U گشتن
searchingly U گشتن
sloshing U ول گشتن
sloshes U ول گشتن
slosh U ول گشتن
seek U گشتن
to poke a bout U ول گشتن
searched U گشتن
puttering U ول گشتن
seeking U گشتن
swivel U گشتن
swivelled U گشتن
hang around U ول گشتن
swivels U گشتن
putter U ول گشتن
seeks U گشتن
to knock about U ول گشتن
puttered U ول گشتن
search U گشتن
putters U ول گشتن
strangle U ول گشتن
go about U گشتن
roaming U گشتن
to fool about U ول گشتن
roams U گشتن
roam U گشتن
To loaf about . To loiter . U ول گشتن
seach U گشتن
to go about U گشتن
roamed U گشتن
grow U شدن گشتن
troll U گشتن سراییدن
putter U مهمل گشتن
to look for work U پی کار گشتن
turn U گشتن چرخیدن
orbited U بدورمداری گشتن
circumambulate U بدورچیزی گشتن
to turn round U دور گشتن
trundl U غلتیدن گشتن
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
turns U گشتن چرخیدن
to prospect [for] U گشتن [بدنبال]
orbit U بدورمداری گشتن
trolls U گشتن سراییدن
trundles U گشتن چرخیدن
trundled U گشتن چرخیدن
trundle U گشتن چرخیدن
circumvolve U دور گشتن
idlest U ازاد گشتن
idles U ازاد گشتن
idled U ازاد گشتن
idle U ازاد گشتن
trundling U گشتن چرخیدن
to rev up U تند گشتن
orbits U بدورمداری گشتن
puttered U مهمل گشتن
fossick U خوب گشتن
To look for a pretext ( an excuse ). U پی بهانه گشتن
ranksack U خوب گشتن
puttering U مهمل گشتن
grows U شدن گشتن
to fish in troubled waters U پی بازاراشفته گشتن
putters U مهمل گشتن
To adore (dote on) someone. U دورکسی گشتن
to draw blank U گشتن وچیزی
rolls U غلت خوردن گشتن
rolled U غلت خوردن گشتن
traipses U سرگردان بودن ول گشتن
goes U گشتن رواج داشتن
traipsed U سرگردان بودن ول گشتن
roll U غلت خوردن گشتن
look (someone) up <idiom> U به دنبال کسی گشتن
goggled U چپ نگاه کردن گشتن
slue U بدور محورثابتی گشتن
traipse U سرگردان بودن ول گشتن
goggling U چپ نگاه کردن گشتن
prowls U درپی شکار گشتن
prowling U درپی شکار گشتن
prowled U درپی شکار گشتن
prowl U درپی شکار گشتن
to hang about U گشتن معطل شدن
pound the pavement <idiom> U دنبال کار گشتن
encircling U دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircles U دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircled U دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircle U دورچیزی گشتن دربرداشتن
traipsing U سرگردان بودن ول گشتن
hang about U گشتن پرسه زدن
goggle U چپ نگاه کردن گشتن
ask for trouble <idiom> U دنبال دردسر گشتن
to search U گشتن [جستجو کردن]
go U گشتن رواج داشتن
rotates U دور محور خود گشتن
swirling U گشتن باعث چرخش شدن
rotated U دور محور خود گشتن
swirl U گشتن باعث چرخش شدن
swirls U گشتن باعث چرخش شدن
orb U بدور مدار معینی گشتن
rotate U دور محور خود گشتن
orbs U بدور مدار معینی گشتن
swirled U گشتن باعث چرخش شدن
to patrol a town U برای پاسبانی دورشهر گشتن
sinecures U وفیفه گرفتن وول گشتن
sinecure U وفیفه گرفتن وول گشتن
revs U تند گشتن دور برداشتن
rev U تند گشتن دور برداشتن
pivot U روی پاشنه گشتن چرخیدن
rummages U بهم زدن خوب گشتن
forages U پی علف گشتن کاوش کردن
foraging U پی علف گشتن کاوش کردن
pivots U روی پاشنه گشتن چرخیدن
pivoted U روی پاشنه گشتن چرخیدن
revved U تند گشتن دور برداشتن
revving U تند گشتن دور برداشتن
look (something) up <idiom> U به دنبال کلمهای (دردیکشنری)گشتن
rummage U بهم زدن خوب گشتن
rummaged U بهم زدن خوب گشتن
rummaging U بهم زدن خوب گشتن
forage U پی علف گشتن کاوش کردن
to always look for things to find fault with U همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
foraged U پی علف گشتن کاوش کردن
circuit U دورچیزی گشتن درمداری سفر کردن
circuits U دورچیزی گشتن درمداری سفر کردن
to seek a position U جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to search [for] [someone] U دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
to outflank an army U گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
A tale never loses in the telling . <proverb> U یک یکایت هرگز با نقل گشتن کاسته نگردد.
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
It take one hour there and back. U رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
snoop U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooping U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooped U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snoops U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1But it’s remarkable how, once you’ve committed to something, these things tend to work out in the end.
1offshoring
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com